زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با سر مطهر برادر
غربتی دیدم در این دامِ محبّت بیحساب پُر شدم ای زادۀ زهرا ز حیرت بیحساب تا که افـتادی ز پا، برخواستم مثلِ عـلی دارم از شاهِ ولایت، شورِ هیبت بیحساب خم نخواهد شد قدِ زینب، قسم بر خونِ تو در دلم موّاج شد بحرِ شجاعت بیحساب عصرِ عاشورا که شد، شد بدترین حال و هوا پیشِ چشمم شد بپا گویا قیامت بیحساب حملهور شد فوجِ دشمن با هـیاهویِ زیاد ناسزاها گفته شد در وقتِ غارت بیحساب دخترانت پابرهـنه، ناگـران، مـویه کنان شد بر این آلالههایِ تو جسارت بیحساب گوش ها پاره شد و خلخالها مسروقه شد بر بدنها میرسید آنجا خسارت بیحساب |